کاش آن شب را نمی آمد سحر

کاش گم در راه ، پیک بد خبر

ای عجب کان شب سحر اما به ما

تیره روزی آمد و شام دگر

دیده پر خون از غم هجران و او

با لب خندان چه آسان بر سفر

ای دریغ از مهربانی های او

دست پر مهر آن کلام پرشکر

غصه ها پنهان به دل بودش ولی

شاد و خرم چهره اش بر رهگذر

دُر ارزان زان ما بود ای دریغ

گنج پنهان شد به خاک و بی ثمر

تا پدر رفت آن سحر از پیش رو

بی نشان را خاک تیره شد به سر

متاسفانه جانباز عزیز آقای ایرج زینتی بابایی ناباورانه از میان ما رفتند و همه جگنلوییها را داغ دار نمودند.

ضمن تسلیت ،برای ایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت و  برای خانواده محترمش و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم .