یکی از داستان های مثنوی که در قالب تمثیل بیان شده است، نالیدن ستون حنانه است. ستون حنانه (ناله کننده)، ستونی بوده است  از درخت خرما که حضرت رسول در مسجد به آن تکیه می دادند و خطابه و موعظه می نمودند. بعدها برای آن حضرت منبری ساختند که بر فراز آن می نشستند و سخن می گفتند. در نتیجه آن ستون به دلیل دور شدن از حضرت به ناله و زاری پرداخت و از این هجران به فغان آمد.

استن حنانه از هجر رسول                           ناله می‌زد همچو ارباب عقول

گفت پیغامبر چه خواهی ای ستون                 گفت جانم از فراقت گشت خون

مسندت من بودم از من تاختی                       بر سر منبر تو مسند ساختی

گفت خواهی که ترا نخلی کنند                     شرقی و غربی ز تو میوه چنند

ستون حنانه در دوری و فراق حضرت رسول، مثل صاحبان عقل و خرد ناله می کرد. پیامبر به ستون گفت: چه می خواهی؟ آن ستون پاسخ داد: جان و دلم از دوری و فراق تو خونین گشته است. زمانی که وعظ و خطابه می گفتی من در کنارت بودم، که من را رها گردی و فراز منبر را جایگاه خودت قرار دادی.

گفت خواهی که ترا نخلی کنند                      شرقی و غربی ز تو میوه چنند

یا در آن عالم حقت سروی کند                      تا تر و تازه بمانی تا ابد

گفت آن خواهم که دایم شد بقاش                    بشنو ای غافل کم از چوبی مباش

آن ستون را دفن کرد اندر زمین                    تا چو مردم حشر گردد یوم دین

تا بدانی هر که را یزدان بخواند                    از همه کار جهان بی کار ماند

پیامبر گفت: حال که ناله و شیون تو به خاطر من است. آیا میل داری که به پاداش این کار، تو را به صورت نخلی سرسبز در آورم و مردم خاور و باختر از تو میوه بچینند؟ یا اینکه در عالم معنا و حقیقت، حق تعالی تو را به صورت سروی در آورد که تا ابد تر و تازه باشی؟

ستون حنانه پاسخ داد: من چیزی را می خواهم که بقای آن جاودانه باشد.

هر کس که کار و بارش از خدا باشد، او به درگاه حق تعالی راه می یابد و در آنجا از کار جهان بیرون شود. آن کسی که از اسرار الهی به وی چیزی داده نشود، او کی می تواند ناله و زاری جماد را تصدیق و درک کند؟ او تنها برای همراهی و موافقت با کسانی که اعتقاد به تسبیح جماد دارند، ظاهرا بلی می گوید و خود را موافق نشان می دهد. مبادا که او را در زمره اهل نفاق به شمار آرند.

سپس مولانا خطاب به آدمیان می گوید: ای انسان غافل، این سخن را بشنو و به خود آ و از چوب کمتر مباش. آن چوب با همه چوب بودش فهمید که عقبی بر دنیا ارجح است و آن را برگزید. ای انسان تو مگر از چوب کمتری که دنیا را بر عقبی ترجیح داده ای؟ 

حضرت آن ستون را در زمین دفن کرد تا در روز رستاخیز مانند دیگر مردم محشور شود. تا این نکته را بدانی که هر کس را حق تعالی به سوی خود بخواند و دعوت کند، او از همه امور دنیوی دست می شوید و فقط به طاعت حق می اندیشد.

هر که را باشد ز یزدان کار و بار             یافت بار آنجا و بیرون شد ز کار

آنک او را نبود از اسرار داد                    کی کند تصدیق او نالهء جماد

گوید آری نه ز دل بهر وفاق                    تا نگویندش که هست اهل نفاق

هر کس که کار و بارش از خدا باشد، او به درگاه حق تعالی راه می یابد و در آنجا از کار جهان بیرون شود. آن کسی که از اسرار الهی به وی چیزی داده نشود، او کی می تواند ناله و زاری جماد را تصدیق و درک کند؟ او تنها برای همراهی و موافقت با کسانی که اعتقاد به تسبیح جماد دارند، ظاهرا بلی می گوید و خود را موافق نشان می دهد. مبادا که او را در زمره اهل نفاق به شمار آرند.

مولانا با ذکر این روایت در صدد اثبات این حقیقت است که جمادات و نباتات نیز دارای نطق و درک و حیات اند، منتهی کجاست آن دلی  که این راز را دریابد؟