شب است و سکوت است و ماه است و من فغان و غم اشک و آه است و من
شب و خلوت و بغض نشکفتهام شب و مثنویهای ناگفتهام
شب و نالههای نهان در گلو شب و ماندن استخوان در گلو
من امشب خبر میکنم درد را که آتش زند این دل سرد را
بگو بشکفد بغض پنهان من که گل سرزند از گریبان من
مرا کشت خاموشی نالهها دریغ از فراموشی لالهها
کجا رفت تأثیر سوز و دعا؟ کجایند مردان بیادّعا؟
کجایند شورآفرینان عشق؟ علمدار مردان میدان عشق
کجایند مستان جام الست؟ دلیران عاشق، شهیدان مست
همانان که از وادی دیگرند همانان که گمنام و نامآورند
هلا !، پیر هشیار درد آشنا بریز از می صبر ، در جام ما
من از شرمساران روی توام ز دُردی کشان سبوی توام
غرورم نمیخواست این سان مرا پریشان و سر در گریبان مرا
غرورم نمیدید این روز را چنان نالههای جگرسوز را
غرورم برای خدا بود و عشق پل محکمی بین ما بود و عشق
نه ، این دل سزاوار ماندن نبود سزاوار ماندن، دل من نبود
من از انتهای جنون آمدم من از زیر باران خون آمدم
از آنجا که پرواز یعنی خدا سرانجام و آغاز یعنی خدا
هلا، دینفروشان دنیاپرست سکوت شما پشت ما را شکست
چرا ره نبستید بر دشنهها؟ ندادید آبی به لب تشنهها
نرفتید گامی به فرمان عشق نبردید راهی به میدان عشق
گر داغ دین بر جبین میزنید چرا دشنه بر پشت دین میزنید؟
خموشید و آتش به جان میزنید زبونید و زخم زبان میزنید
کنون صبر باید بر این داغها که پر گل شود کوچهها، باغها
شاعر: علیرضا قزوه