روباه را پرسیدند که در گریختن از سگ چند حیله دانی؟ گفت : از صد فزون باشد. اما نیکو تر از همه اینست که من و او را با یکدیگر اتفاق دیدار نیفتد.

*

شخصی دعوی خدایی می کرد.او را پیش خلیفه بردند.اورا گفت:پارسال اینجا یکی دعوی پیغمبری می کرد ، او را بکشتند.گفت: نیک کرده اند که او را من نفرستاده ام.

*

دزدی در شب خانه ی فقیری می جست.فقیر از خواب بیدار شد گفت:

ای مردک! آنچه تودر تاریکی می جویی ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم.

*

شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟ گفت: دلالان را. گفتند:‌ چرا؟ گفت: از بهر آن که من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.